بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 4
کل بازدید : 11625
کل یادداشتها ها : 2
شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام
*********************
در میان جمعم اما باز غربت میکشم
جُرم من این است که بار محبت میکشم
من همین در کنج عُزلت آخرش میبینمت
دودمان هجر را بعدش به عُزلت میکشم
من به جُرم عاشقی هرشب ملامت میشوم
من به جُرم عاشقی هرشب ملامت میکشم
با محبت میکِشی و با محبت میکُشی
هرچه دارم میکشم از این محبت میکشم
شهادت حضرت عبدالله بن الحسن
***************************
اول عشق تو لن بود نمی دانستم
آخرش هم ابدا بود نمی دانستم
نام عاشق همه جا بیشتر از معشوق است
همه جا صحبت من بود نمی دانستم
چشم من خیس شد، عاشق شدنم هم لو رفت
گریه بر من قَدِغن بود نمی دانستم
بعد از این نام مرا نیز فراموش کنید
عشق ، بد نام شدن بود نمی دانستم
اشعارشهادت طفلان حضرت زینب
************************
روزها را با توسل کردنم شب می کنم
دارم از این ناحیه خود را مقرب می کنم
خلق تحویلم نمی گیرند، تحویلم بگیر
تو که تحویلم نمیگیری همش تب می کنم
عقل را از بارگاه عشق بیرون کرده اند
خویش را دارم به دیوانه ملقب می کنم
من که عادت کرده ام شب ها به درس عاشقی
روزها فکر فرار از دست مکتب می کنم
دیشبم از دست رفت و حسرتش را می خورم
گرچه امشب آمدم گریه به دیشب می کنم
اشعار شهادت حضرت رقیه
******************
با امام زمان عج
دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز
به تمنای نگاهت دل ما مانده هنوز
بوسه یک روز به خاک قدمت خواهم زد
لب به امید همین بوسه به پا مانده هنوز
فقرا پیش کریمان که معطل نشوند!
منتظر برسر راه تو گدا مانده هنوز
اشعار ورود به کربلا
***********************
ما سائل غمیم که دنبال ماتمیم
هر روز چندبار سر سفره ی غمیم
ما را خودت غلام سیاه آفریده ای
خیلی شبیه رَختِ سیاهِ محرمیم
دم میدهیم و میتمان زنده میشود
حداقل در این دهه عیسی بن مریمیم
مابین گریه فاطمه سر میزند به ما
فرقی نمیکند که زیادیم یا کمیم
اشعار حلول ماه محرم
************************
اشعار سرخ دل شکنش را بیاورید
دم نوحه های سینه زنش را بیاورید
دارد صدای قافله از دور می رسد
اسفند وقت آمدنش را بیاورید
بعد از کتیبه های حسینیه زود تر
سینی چای ریختنش را بیاورید
دادم لباس مشکی خود را به مادرم
آری بساط دوختنش را بیاورید
بازگشت کاروان کربلا به مدینه
مدینه رو به سوی تو دوباره آوردم
به همرهم دل پر از شراره آوردم
مدینه باز مکن دربه روی من زیرا
ز کوی عشق غمی بی شماره آوردم
مدینه سوی تو این کاروان عاشق را
گهی پیاده و گاهی سواره آوردم
من این سفین? در خون نشسته را با خود
ز موج خیز بلا تا کناره آوردم
بازگشت کاروان کربلا به مدینه
از سفر داغدیده، آمده ام
دل ز هستی بریده، آمده ام
زینبم من، که از دیار عراق
رنج و حسرت کشیده، آمده ام
اینک از شام با لباس سیاه
چون شب بی سپیده، آمده ام
شادی دهر را زکف داده
غم عالم خریده، آمده ام
گرچه با قامتی رسا رفتم
لیک، قدّ خمیده، آمده ام
بازگشت کاروان کربلا به مدینه
من که بر گشته ام از کرب و بلا
هست در صحن دلم روضه به پا
منکه بی یار و حبیب آمده ام
به مدینه چه غریب آمده ام
دیده ام داغ همه همسفران
شده ام همسفر خونجگران
دیدگانم که زغم گریانند
روضه خوان بدنی عریانند
بازگشت کاروان کربلا به مدینه
علی صالحی
دیده بگشا و ببین زینبت آمد مادر
زینب خسته و جان بر لبت آمد مادر
از سفر قافلهی نور دو عینت برگشت
زینبت با خبرِ داغ حسینت برگشت
یاد داری که از این شهر که خواهر میرفت
تک و تنها که نه ، با چند برادر میرفت
یاد داری که عزیز تو چه احساسی داشت
وقت رفتن به برش قاسم و عباسی داشت